یه موجود نازنین

((انها که رفتند کاری حسینی کردند و ما بیچارگان که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم وگرنه یزیدی هستیم))

یه موجود نازنین

((انها که رفتند کاری حسینی کردند و ما بیچارگان که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم وگرنه یزیدی هستیم))

شــش تـایی ( قسمت ششم )

قسمت ششم :

 

 حجازی گفت با رایکوف دعوا کردم ؟

 یکی از یاران نیمکت نشین آن روز استقلال هم از تراژدی شکست ، حرف هایی دارد که تنها چند کلامی از آن ها را بدین شرط که نامی از او برده نشود برایمان میگوید :< حجازی سر 50 هزار تومان پول با تیمسار دعوا راه انداخت . آن ها هم جریمه اش کردند و روی نیمکت نشاندنش . او خودش یکی از مقصرین بود که با قهرش تیم را به هم ریخت > چرا ؟ این سوالی بود که راوی برایش دلیل قانع کننده ای دارد < رایکوف عادت داشت از یک هفته قبل ، تیم را با آرنج اصلی تمرین میداد رشیدی هم چون در ترکیب نبود ، انگیزه نداشت . شب قبل از بازی همانگار تا صبح نخوابیده بود و درون دروازه گل های بدی خورد . گل ایرج سلیمانی یا گل کلانی روی اشتباه های فاحش منصور به ثمر رسید . توپ هایی که اگر او در روز اوجش بود با پا آن ها را بر میگرداند . زمانی هم که حجازی رفت توی زمین گرم نبود . او دو گل از پشت 18 قدم خورد . گل هایی که کمتر پیش می آمد بخورد >
بین دو نیمه اوضاع در رختکن استقلال حسابی خراب بود < رایکوف به بچه ها فحش میداد و فریاد میکرد او هم حق داشت چون ما هیچ شباهتی به تیم همیشگی نداشتیم .البته تیمی که شب قبل از بازی پنج یار اصلی اش تا صبح به خوشگذرانی رفته بودند نمیتوانست بهتر از این بازی کند > و اما التفاقات پس از بازی و ماجرای الله وردی ، < تیمسار به الله وردی گیر داد او هم حاضر جوابی کرد ، خسروانی هم جلوی جمع یقه اش را گرفت و از باشگاه انداختش بیرون >

شــش تایی (قسمت پنجم )

 

قسمت پنجم

اردوی پیش از بازی استقلال برای داربی از 12 ظهر روز جمعه شروع شد . آنها شب پیش از بازی را در خانه هایشان بودند . البته به قول الله وردی چند نفر از تیم 11 نفره ، فقط ! ظهر که که شد همه به ورزشگاه دیهیم رفتند . بعد از ناهار نوبت استراحت در سالن بسکتبال رسید و بعد همه رفتند ورزشگاه . چند نفری از نفرات اصلی ، توان بازی نداشتند و یکی از ستاره ها قهر کرده بود . ستاره ای به نام ناصر حجازی !!!
قهری که روی سرنوشت بازی هم بی تاثیر نبود . منصور رشیدی جای حجازی را در دروازه گرفت . این دو مدتها با یکدیگر سر پیراهن شماره یک تیم ملی دعوا داشتند و آن روز رایکوف ، رشیدی را جایگزین حجازی کرد . دروازه بانی که یک تنه 4 گل خورد !!!!!
( شب قبل از بازی من ومسئولان تیم جر و بحث کردیم و من از ترکیب خارج شدم . رشیدی به جای من بازی کرد ، او آماده نبود . خوب تمرین نکرده بود و البته شب قبل از بازی هم استراحت کافی نداشت . چون فکر نمیکرد که بازی کند ، برای همین گل های زیادی خورد . البته یکی از دفاع های ما هم که به پرسپولیسی ها راه میداد (  

حجازی خیلی تمایل ندارد از خاطرات آن بازی معروف بگوید . اصرار دارد بگوید نکات ریز را فراموش کرده ، اما کاملاٌ پیداست همه چیز را با جزئیات به یاد می آورد و نمی خواهد آنها را بازگو کند . (  من تنها 10 دقیقه به زمین آمدم آن هم به اصرار مسئولان تیم . داشتم از ئرزشگاه خارج میشدم که گفتند باید به زمین بروی . من تقصیری در آن باخت نداشتم ) حجازی مقصر اصلی باخت را بی آنکه نامی به زبان بیاورد ، الله وردی میداند.

شـــش تـایی ( قسمت چهارم )

با سلام به دوستان گلم .

امیدوارم که حالتان خوب باشد .

من نمیدونم دوستان چرا نظر نمیدهند لطفا برای دلگرمی من یک نظر بدهید .

 

قسمت چهارم :

 

< باور شش گل برای خود ما هم سخت بود . ما هر چه توپ میزدیم وارد گل آنها میشد . آن ها از درون پکیده بودند و مدام با هم در گیر میشدند . آنها پس از گل سوم ، در زمین راه میرفتند و باهم دعوا مرافعه میکردند > ابراهیم آشتیانی بازی شهریور 52 را این گونه توصیف میکند و ادامه میدهد : < در پایان بتزی آن ها روی زمین افتاده بودند و زار میزدند . بچه های ما آن ها را به رختکن بردند . ما همه با هم دوست بودیم . من علی جباری را به رختکن بردم ما هم از این برد خوشحال نبودیم ، چون غرور دوستانمان بد جوری شکست . آن ها همه ، یاران ملی و هم تیمی ما بودند > اما با این وجود هر چه هم که یک پرسپولیس سعی کند اتفاقات بازی را به گونه ای جلوه دهد که انگار این تراژدی برای بزرگترین برد تاریخشان رسیدند < منصور رشیدی که آن روز روز خوبی نداشت ، بقیه استقلالی ها هم خوب نبودند ، نمیشد گفت کدامشان بد تر از بقیه بود ، ولی اوضاع به گونه ای بود که ما هر توپی میزدیم وارد گل آن ها میشد . تاجی ها هم حسابی به هم فحش میدادند . چهار پنج نفر از بزرگان آن تیم حسابی از خجالت هم در آمدند

 

شــــش تـایی( قسمت سوم )

قسمت سوم :

< باور شش گل برای خود ما هم سخت بود . ما هر چه توپ میزدیم وارد گل آنها میشد . آن ها از درون پکیده بودند و مدام با هم در گیر میشدند . آنها پس از گل سوم ، در زمین راه میرفتند و باهم دعوا مرافعه میکردند > ابراهیم آشتیانی بازی شهریور 52 را این گونه توصیف میکند و ادامه میدهد : < در پایان بتزی آن ها روی زمین افتاده بودند و زار میزدند . بچه های ما آن ها را به رختکن بردند . ما همه با هم دوست بودیم . من علی جباری را به رختکن بردم ما هم از این برد خوشحال نبودیم ، چون غرور دوستانمان بد جوری شکست . آن ها همه ، یاران ملی و هم تیمی ما بودند > اما با این وجود هر چه هم که یک پرسپولیس سعی کند اتفاقات بازی را به گونه ای جلوه دهد که انگار این تراژدی برای بزرگترین برد تاریخشان رسیدند < منصور رشیدی که آن روز روز خوبی نداشت ، بقیه استقلالی ها هم خوب نبودند ، نمیشد گفت کدامشان بد تر از بقیه بود ، ولی اوضاع به گونه ای بود که ما هر توپی میزدیم وارد گل آن ها میشد . تاجی ها هم حسابی به هم فحش میدادند . چهار پنج نفر از بزرگان آن تیم حسابی از خجالت هم در آمدند >

شش تایی ( قسمت دوم )

سلام به همه دوستان

انگار که بعضی از دوستان استقلالی از این ماجرای ۶ تایی خیلی ناراحت شده اند و حسابی تو نظراتشون برام ی جنبه بازی درآوردن اما من یه سوال از این دوستان دارم اگر استقلال به پرسپولیس ۶ تا زده بود آیا هنوز این جوری اعتراض میکردید ؟

من خواستم بدونید من فقط میخواستم پشت صحنه آن مسابقه را برای خیلی ها که نمیدونستند چه اتفاقی افتاد بنویسم و هیچ توهینی به استقلالی ها نمیکنم اما چون چند تا استقالی هرچه دلشون خواست به من گفتند پشت پرده برد پرسپولیس در زمان دنیزلی را هم میگذارم .

فقط دوستان پرسپولیسی هم نظر بدهند .

با تشکر

 

قسمت دوم

 

هنوز هم پس از سالها انگشت اتهام به سوی اوست خائن ، نفوذی ، بی تعصب .
این ها همه وصله های که آن 90 دقیقه شوم برایش به جا گذاشته . متهم ردیف اول ، جواد الله وردی ، جوان 23 ساله که در عصر 6/6/52 ، عامل اصلی باخت تحقیر آمیز لقب گرفت
 ( همه گفتن که من به مهاجمین پرسپولیس راه دادم که گل بزنند ، اما مگر میشود ؟ شش گل ؟ آن هم در تیم رایکوف ؟ او مربی بزرگی بود ، اگر کسی کوچک ترین کاری انجام میداد ، بلافاصله از زمین اخراجش میکرد . چطور متوجه نشد من عمداٌ شش بار توپ را دادم به یاران پرسپولیس ؟گل اول توپ از دست رشیدی در رفت . ایرج سلیمانی از فاصله پشت 18 قدم ، گل زد یا بهزادی روی گل سوم استوپ سینه کرد و شوت 30 متری زد .آن وقت من چطور مقصر بودم ؟ )
اللهوردی این گونه در برابر اتهام هایی که سال ها قبل به او وارد شده از خود دفاع میکند .
همه جنگ ها 24 ساعت بعد از پایان بازی شروع شد پس از باخت غیر قابل باور ، همه یاران تیم به محل تمرین تیم احضار شدند . جلسه ای در کافی شاپ استادیوم دیهیم نظام آباد ( زمین اختصاصی تاج ) برگزار شد جلسه محاکمه مغضوبین !!! 
 )
شما مایه ننگ باشگاه هستید . تیم را تعطیل میکنم و عکس شما ها را هم میزنم روی سر در باشگاه ، زیر آن هم مینویسم این بی غیرت ها باعث تعطیلی تیم شدند ( تیمسار خسروانی صاحب باشگاه که تازه پس از پایان بازی در جریان این شکست دردناک قرار گرفته بود ، اتشین از طعنه های بزرگان دربار به عاملین این ننگ میتاخت
 )
او به ما گفت مایه ننگ هستیم . من بچه ناصر خسرو هستم . آمده بودم ورزش کنم که سری میان بزرگان داشته باشم ، سن من 23 سال بود و حسابی جوان بودم . اصلاٌ توی کتم نمیرفت که این گونه توهین بشنوم . بزرگترها لام تا کام حرف نمیزدند ، ولی من نتوانستم طاقت بیاورم . برگشتم و رو به تیمسار جوابش را دادم . گفتم رضایت نامه ام را بدهید از آن روز بود که همه تقصیر ها به گردن من افتاد ( این روایت جواد الله وردی از ماجراهای بعد از بازی است .
او آن روز با خسروانی درگیر شد ، اتفاقی که جنجال وقت مطبوعات ایران شد . سر انجام جوان یاغی به پرسپولیس رفت که تبدیل به متهم ابدی شود . تا بگویند او به عمد فضا را در اختیار مهاجمان سرخ قرار میداده تا گل بزنند . چون او پیش از بازی با عبده ( صاحب باشگاه پرسپولیس ) به توافق رسیده بوده است ) چند نفر از بزرگتر های تیم طوماری را علیه من امضا کردند که اگر من به استقلال برگردم دیگر بازی نمیکنند . آن ها همه چیز را گردن من انداختند . انگار من مقصر شش گل بودم و باخت ، هیچ ارتباطی به شب زنده داری این عزیزان قبل از بازی نداشت!!!

شش تایی ( قسمت اول )

با سلام خدمت همه دوستان عزیز

امروز میخواهم در مورد یک اتفاق ورزشی با شما سخن بگویم

اتفاقی که در فوتبال ایران رخ داده است .اتفاقی که حتی صدا و سیما فیلم آن بازی را ندارد .

فکر کنم متوجه شدید آری پشت پرده ماجرای ۶تا پرسپولیس علیه استقلال است .

البته این درست که من خودم یک پرسپولیسی هستم اما دوست دارم شما هم این مطلب را بخوانید :

 

قسمت اول :

 


کری های قبل از بازی ، حسابی داغ بوده مثل همین حالا ! رایکوف ( مربی تاج ) میگفته تیمش بازی را میبرد و آلن راجرز ( مربی پرسپولیس )در یاداشتی برای کیهان ورزشی تک تک بازیکنان دو تیم را مقایسه کرده بود .
ابراهیم آشتیانی بک راست پرسپولیس میگوید : ( در آن مطلب راجرز ، هر 22 نفر را مقایسه کرده بود . مثلاٌ من با پور حیدری ، پروین و جباری ، کلانی و مظلومی . او در پایان به این نتیجه رسیده بود که ما میبریم )
تقریباٌ نیمی از یاران تیم ملی عضو دو تیم ، حاضر در میدان بودند . از آبی ها حجازی ، جباری مظلومی ، رشید ، عبد الهی و روشن و از پرسپولیس هم همایون بهزادی ، کلانی ، آشتیانی ، پروین و دیگران .
سکوهای آزادی از تماشاگر نیمه پر بود . تماشاگران شاهد تاریخی ترین بازی دو تیم شدند < به ازای هر استقلالی پنج پرسپولیس در ورزشگاه بود آن زمان تماشاگران ما خیلی بیشتر بودند > این جمله را آشتیانی میگوید و استقلالی ها هم تاییدش میکنند : ( خب چون تاج تیم دربار بود ، آن زمان هواداران کمتری داشت ) نسبتی که حالا به مقدار زیاد به هم خورده .



 

پرسپولیس

خیلی دوست داشتم امروز براتون یه سری از مطالب جالب بنویسم اما باخت ارتش سرخ ( پرسپولیس ) به زنبور زرد لیگ ( سپاهان ) خیلی حالم رو گرفت اما به قول یکی از بچه ها همون که پرسپولیس قهرمان زود هنگام لیگ شد میخواهم بی خیالی طی کنم .

انشاالله برای فردا شب منتظرم باشید.

همگیتونو دوست دارم .

 

 

 

به امید قهرمانی پرسپولیس در لیگ هفتم   

نقشه جغرافیائی دوزخ فرضی دانته

در زمان دانته شهر بیت المقدس که عیسی در آن به شهادت

رسید بلندترین تقطه کره ارض و <<گنگ>> در هندوستان منتها حد شرقی آن

و <<سویلا>> در اسپانیا منتها حد غربی آن تصور میشد و دوزخ طبق عقاید

قدیمی اساطیری یونان و روم در زیرزمین قرار داشت .دوزخ دانته با 9 طبقه به شکل

مخروط عظیمی است که قاعده آن به سمت محیط زمین و راس آن متقابلا در مرکز

زمین قرار دارد و بنا به مخروطی بودن از قطر طبقات کم شده تا به نهمین

طبقه که میرسیم که جایگاه شیطان است .در تقطه مقابل بیت المقدس در آن

سوی کره زمین جزیره و کوه عظیم برزخ قرار دارد که من در نامه بعدی به چند و

چون این محیط می پردازم . مطلب تا اینجا بماند که برزخ در انتها به بهشت زمینی

منتهی میشود . این دوزخ و برزخ و بهشت در حقیقت مراحل مختلفی از تحول بشرند

که از گناهکاری به پشیمانی و از فراموشی گناه به صفای روح میرسند!

طبقات دوزخ

طبقه مقدماتی دوزخ : ابن وقتها

این طبقه طبقه ای است که ارواح آن که تعدادشان به مراتب

زیاد هم هست کمتر از بقیه طبقات زجر می کشند. این افراد ابن وقتها

یا همان ضغیف النفس ها هستند که در زندگی نه خوب بودند نه بد فقط گلیم خود

را از آب بیرون کشیده و خود را پائیده اند و بنا به قانون کلی (( تاوان)) که قانون اصلی

دانته است نه در بهشت به سر میبرند و نه در دوزخ واقعی چون به قول خودمون به دسته

حزب باد معروف بودند و چون در زندگی ثبات نداشتند اینجا هم باید در سرگردانی به

سر ببرند و همش در حرکت باشند این نکته را اضافه کنم که تاریکی یکی از صفات این

طبقه مقدماتی است و دلیلش هم واضحه ...!

طبقه اول : اعراف (بزرگان دوران کهن)

این طبقه در زیر طبقه مقدماتی قرار دارد و مخصوص کسانی است که به

دلیل مسیحی نبودن از راه یافتن به بهشت بازماندند( یادمون باشه که این مسیحی

بودن را مجاز از بی مذهب بودن بگیریم چون دانته استدلال های خودش رو عنوان

کرده )و مجازات آنها محرومیت از امید است آن هم تا ابد.بسیاری از بزرگان

همچون همر ،لوکانو، ابوعلی سینا ، افلاطون،ارسطو و سقراط در اینجا به سر

میبرند و یک ایرنی بزرگ دیگر همچون صلاح الدین ایوبی در بین آنها دیدی میشود

این بزرگان در حصاری که در تا ریکی ظلمت با نور کمی روشن شده قرار دارند که

البته این را میتوان در حقیقت فروغ عقل و استدلال آنها شمرد که باعث میشود

پیش پای انسان را روشن کند اما به پای نور خورسید که همان فیض ربانی است نمیرسد.

نام این طبقه را ltmbo مینامند و طبقه مقذماتی Limbusنامیده میشود.

طبقه دوم دوزخ : شهوت پرستان

از این طبقه دوزخ واقعی شروع میشود در اینجا میخوام در مورد پاسدار اصلی جهنم کمی

صحبت کنم اسم این شخصیت << مینوس>> است که وظیفه سبک و سنگین

کردن گناهان را به عهده دارد و به سبب گناهان انسان ها را به طبقا ت جهنم

میفرستد.افرادی مه در این طبقه قرار دارند در میان طوفانی ابدی گرفتار هستند

چون در برار طوفان شهوت نتوانستند پایداری کنند و فضائی مه در آن به سر

میبرند ظلمانی ایت این هم دلیلش واضحه چون در دنیا چشم خودشون را به روی

روشنی عقل و فروغ الهی بستند. از شهوترانان میتوان افرادی چون سمیرامیس و

کلئو پاترا ماجرای شاعرانه و دلپذیر << فرانچسکای ریمینی >> را نام برد که من

اگه فرصت شد داستانش رو براتو ن مینویسم .

طبقه سوم دوزخ :شکم پرستان

این طبقه مخصوص افرادی است که اساس زندکی خود را بر روی خوردن محض متمرکز

مردند و از توجه به صفات معنئی زندگی باز ماندند و از استفاده از سایر استعداد ها که

درونسان بوده سودی نبردند به این ترتیب که آنها لذت زندگی را فقط دی خوردن و

آشامیدن میدانند و در حقیقت دستکاهی برای تولید فضولات بودندو به موجب قانون

کلی تاوان و معارضه به مثل محکوم هستند مه در معزض برف و بارانی آلوده باشند

و درون منجلابی متعفن که مظهر این فضولات است بسر برند و سگ درنده ای که

که مظهر طبایع اکول است شکن های ایشان زا با چنگ و دندان بدرد.

طبقه چهارم دوزخ : خسیسان و مسرفین

این طبقه مخصوص یک دشته دیگر از افرادی است مه اسیر هوای نفسانی

شذنذ و آن بندگی دینارو درهم کردن است.این افراد در دو

قطب مخالف هم به سر میبرند یعنی افرادی که رو به سوی خساست و لئامت آوردند و

دسته مقابل که جزو اسرافکاران و مبذرین هستند. هر ذو از تعادلی که در زندگی بوده

دور افتادند و به خاطر پول از توجه به آنچه که انسان را به کمال واقعی میرساند غافل

ماندند.این طبقه به 2 نیم کره تقسن شده که این ذو قطب را که وزنه ای به پا دارند

از هم جدا میکند و آنها به سرعت در حال حرکتند و هنگامی که به ذو تقطه ای که این

دو نیم دایره به هم تلاقی دارد سخت به یکدیگر بر میخورند و سپس ناسزاگویان از

یکدیگر جدا میشوند تا در نقطه بعدی به هم برخورد کنند این اصطکاک و ناسزا به

دلیل اختلاف نطری است که با هم دارند و نسبت به هم هیچ رجحان (برتری) ندارند.

علت دروغ گفتن مردها

روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه
وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. " آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه

فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟

جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد
یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. (هههههههه

هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟
اوه فرشته، زنم افتاده توی آب

فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟

" آره " هیزم شکن فریاد زد

فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه

هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. میدوونی، اگه به جنیفر لوپز " نه" میگفتم تو میرفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم تو میرفتی و با زن خودم می اومدی و من هم میگفتم آره . اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره

هرچه میخواهد دل تنگت بگو

امروز یکی از دوستان داستان زیبایی برای من گذاشت که حیفم آمد براتون نذارم .

این شما و این هم اولین داستان :

 

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد . جمعیت زیادی جمع شدند . قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود . پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تا کنون دیده اند . مردجوان , در کمال افتخار , با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت . ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت :" اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست ."
مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند . قلب او با قدرت تمام می تپید . اما پر از زخم بود . قسمتهایی از قلب برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود. اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه های دندانه دندانه در قلب او دیده می شد . در بعضی از نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود . مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد .
مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و خندید و گفت :" تو حتما شوخی می کنی .. قلبت را با قلب من مقایسه کن . قلب تو تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است ." پیرمرد گفت :
درست است , قلب تو سالم به نظر می آید , اما من هرگز قلبم را با تو عوض نمی کنم . می دانی هر زخمی نشانه انسانی است که من عشقم را به او داده ام . من بخشی از قلبم را جداکرده ام و به او بخشیده ام . گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن که بخشیده شده قرار داده ام . اما چون این دو عین هم نبوده اند , گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند , چرا که یاد آور عشق میان دو انسان هستند . بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام , اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند . اینها همین شیارهای عمیق هستند . گرچه درد آورند اما یاد آور عشقی هستند که داشته ام . امیدوارم که آنها هم روزی باز گردند و این شیارهای عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند . پس حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست ؟؟"
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد . در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیر مرد رفت . از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد . پیر مرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را در جای زخم قلب مرد جوان گذاشت .
مرد جوان به قلبش نگاه کرد . دیگر سالم نبود اما از همیشه زیباتر بود . زیرا که عشق از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود .