یه موجود نازنین

((انها که رفتند کاری حسینی کردند و ما بیچارگان که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم وگرنه یزیدی هستیم))

یه موجود نازنین

((انها که رفتند کاری حسینی کردند و ما بیچارگان که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم وگرنه یزیدی هستیم))

یه خاطره جالب

بچه ها سلام .

امیدوارم حالتان خوب باشه و توی این مدت عید حسابی صفا کرده باشید .

خدا به داد 14 برسه که معلوم نیست بعد از این همه خوشی چطوری میخواهیم بریم سر کار ولی خدا کنه راحت بریم من که خودم به شخصه نمیدونم چطوری باید برم سر کار .

بهر حال این سه روزه حسابی بهم خوش گذشت چون تونستم با خانومم در ارتباط باشم .

شب پنجم دسته جمعی رفتیم منزل خانومم برای عید دیدنی . به مادرم سپردم اگه میتونه اجازه خانومم رو بگیره که بتونم باهاش برم بیرون .

صبح روز بعد با مادرم بحث داشتیم که خونه خانومم زنگ بزنیم که ببینم پدرشان اجازه میدهند یا نه که ساعت تقریبا 3 بعد از ظهر مادر خانومم زنگ زد خونه و گفت که پدر اجازه داده .

جای همه خالی رفتیم به زیارت شاه عبد العظیم .

اونجا خیلی بهم خوش گذشت . در کناز دختری قدم میزدم که انشاء الله بتونم باهاش زندگی کنم .

اولین دختری که باهاش بیرون میرفتم .

جای همه خالی مخلوط خوردیم و کبابی به بدن زدیم و با حالی خوش برگشتیم سمت خونه .

دیروز خانواده همسرم تلفن زدند و قرر گذاشتند برای عید مبارکی بیان منزل ما .

مادر هدیه ای در خور خانومم تهیه کرد و بابا هم عیدی برا خانومم کنار کذاشتند .

اتفاقا کمی هم درباره ما و آینده مان صحبت کردند و با دلی شاد خونه ما را ترک کردند .

میخواهم به امید خدا امروز خانومم را برای صحبت و گردش به بیرون ببرم ( هر کی جای مناسبی میدونه بگه ) امیدوارم که به ما اجازه بدن .

دیگه سرتان  را درد نمی آورم .

امیدوارم که این ایام به همه خوش بگذره .

تا درودی دیگر بدرود .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد