یه موجود نازنین

((انها که رفتند کاری حسینی کردند و ما بیچارگان که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم وگرنه یزیدی هستیم))

یه موجود نازنین

((انها که رفتند کاری حسینی کردند و ما بیچارگان که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم وگرنه یزیدی هستیم))

یک نکته دیگر از استاد شریعتی

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت٬ نه آنچنان که کسی می خواست که من کسی نداشتم ٬کسم خدا بود٬ کس بی کسان !
او بود که مرا ساخت آنچنان که خودش خواست٬ نه از من پرسید٬ نه از آن "من دیگرم"!
...
 
ناگهان خداوند خدا٬ دستهای بزرگ و زیبایش را٬ دستهایی که معجزه خلقت و حیات از آن دو سرزده اند در سینه فضا پیش آورد ... کوهی از آتش ٬ آتش دیوانه و گدازان و بیقرار در کف دستهای وی پدید آمد ...وحشت همه کائنات را ساکت کرده بود.

ناگهان ندای خداوند خدا٬ هستی را در سکوت عدم فرو برد. ندا آنرا بر کوهها و صحراها و دریاها عرضه میکرد٬ هیچیک را از وحشت یارای پاسخی نبود . دشتهای پهناور دامن فرا چیدند٬ دریاها پا به فرار نهادند٬ همه از برداشتنش سرباز زدند٬ من برداشتم! ما برداشتیم!!

خداوند خدا در شگفت شد و در حالیکه بر چهره اش گل سرخ شادی میشکفت و شهد محبتی از لبخند زیبای لبانش میریخت گفت : آه! که چه سخت ستمکار نادانی!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد