یه موجود نازنین

((انها که رفتند کاری حسینی کردند و ما بیچارگان که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم وگرنه یزیدی هستیم))

یه موجود نازنین

((انها که رفتند کاری حسینی کردند و ما بیچارگان که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم وگرنه یزیدی هستیم))

من و میرزا والده و گاز شهری ( طنز )

پشت پنجره قوز کرده‌ام و دارم ریزش برف را تماشا می‌کنم. میرزا والده می‌گوید: آقا منوچهر می‌شنوی؟
می‌گویم: چی را؟
می‌گوید: صدای برف پارو کن را. دارد می‌گوید: برف پارو می‌کنیم.
می‌گویم: میرزا والده! باز دو مرتبه مثل اینکه باد توی گوشت افتاده است. صداها را بد می‌شنوی.
می‌گوید: من چه تقصیری دارم؟ برف پارو کن بد صداست.
می‌گویم: این صدای برف پارو کن نیست. صدای خریدار دوره‌گرد است؛ می‌گوید: موتور شوفاژ، بخاری برقی، بخاری نفتی، اجاق‌ گاز، می‌خریم.
میرزا والده می‌گوید: صدایش کن، ببین کل شوفاژ را چند می‌خرد؟ یک جوری، کم و زیاد، باهاش معامله کن.
می‌گویم: میرزا والده! کجای کاری؟ شوفاژ را که به این آسانی نمی‌شود فروخت. ثانی از آن، شوفاژ یکی از مظاهر تمدن شهری است. آدم که مظهر تمدنش را مفت و مسلم به دست خریدار دوره‌گرد نمی‌دهد.
می‌گوید: لطفاً لفظ قلم صحبت نکن. شوفاژی که در سرما کار نکند، همان بهتر خریدار دوره‌گرد آن را بخرد.
می‌گویم: میرزا والده! فقط امروز را نبین. پس فردا را هم ببین که تابستان می‌آید و هوا گرم می‌شود. آن‌وقت گاز به فراوانی یافت می‌شود و ما می‌توانیم با خیال راحت و بدون هیچ‌گونه دغدغة فکری، شوفاژ را روشن کنیم و با آب گرم، دوش بگیریم، ظرف بشوییم، چای درست کنیم، حتی اگر نگران هزینه‌اش نباشیم، ماشینمان را با آب گرم بشوییم.
می‌گوید: وقتی می‌گویم بفروش، بفروش؛ چانه هم نزن.
می‌گویم: این سر سیاه زمستان، اگر شوفاژ را بفروشیم، خودمان را با چه گرم کنیم؟
می‌گوید: بخاری برقی داریم، روشنش می‌کنیم.
می‌گویم: مثل اینکه سرکار عالی، با عرض معذرت، نفستان از جای گرم در می‌آید و از نرخ تصاعدی برق هیچ خبر جانسوزی به سمع مبارک نرسیده است. به قول شاعر گفتنی: از قیامت خبری می‌شنوی/ دستی از دور بر آتش داری.
می‌گوید: دو تا بخاری نفتی قدیمی توی زیر زمین داریم هر دو را روشن می‌کنیم.
می‌گویم: نفت از کجا می‌یاریم؟
می‌گوید: کرسی می‌گذاریم. مثل هشتاد سال پیش.
می‌گویم: میرزا والده! از قرار معلوم شما با واژه‌هایی مثل تمدن و سیویلیزاسیون و مدرنیته و پیشرفت و رفورم و این جور چیزها مشکل داری! هشتاد سال حضرات زحمت کشیدند تا جناب عالی را از عهد کرسی زغالی به دوران شوفاژ گازی رساندند و حالا شما می‌خواهی به بهانه کمبود گاز، یک گام بلند به عقب برداری و برگردی به هشتاد سال پیش؟
می‌گوید: حداقلش این است که شب می‌چپیم زیر کرسی و تا صبح دیک دیک توی سرما نمی‌لرزیم.
می‌گویم: حالا کرسی از کجا گیر بیاریم؟
می‌گوید: جزء جهیزیة من یک کرسی بود که هنوز هم هست. منتها یک نفر باید کمک کند آن را از زیرزمین بیرون بیاریم.
آنهایی که مرا می‌شناسند، می‌دانند که من آن قدرها بچه حرف‌شنویی نیستم که به یک اشاره میرزا والده شوفاژ منزل را به خریدار دوره‌گرد بفروشم؛ اما در مورد کرسی، اعتراف می‌کنم که حق با میرزا والده است. حداقلش این است که توی این سرما آدم می‌چپد زیر کرسی و شب تا صبح دیک دیک نمی‌لرزد.
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد